تکرار!
بودنم در اینجا شاید کار احمقانه ای بود اما چاره ای نداشتم، چقدر این اجبار لعنتی سخت است
برای خلق فرصت های بهتر مجبور شدم این راه را انتخاب کنم، و درست در همین زمان هم دارم فرصت های دیگری را می سوزانم
نه راستش اگر اینجا هم نبودم آن فرصت ها سوخته می شد .... چون چاره ای نداشتم
برای خلاصی از این وضع ساعت ها پشت کامپیوتر می نشینم و جزوه می نویسم
صبح ها تا دیروقت می خوابم
چقدر جایت خالیست .... جای تو .... یک پشتیبان، حامی، تکیه گاه، مشاور، همدم
جایت خالیست
همیشه جایت خالی بوده
همه ی این سال ها تنها بودم
می دانی؟ من از این همه قوی بودن خسته شده ام، گاهی دلم می خواهد کمی استراحت کنم، دلم می خواهد مجبور نباشم کاری بکنم و تصمیمی بگیرم
شاید اگر بودی من الان بر قله ای از خوشبختی ایستاده بودم
شاید من اینجا نبودم
وای که اگر بودی ....
اما نیستی و من تنهایم
شاید برای همین است که همیشه سعی کرده ام من برای دیگران یک حامی باشم
می دانی؟ باید کمکش کنم
من سرگردانی اش را می فهمم، ترسش از آینده را هم، حتی تنهایی اش را
وقتی خواست شروع کند همه ی اطلاعاتم را بی غرض در اختیارش گذاشتم گرچه دوست داشتم ادامه ندهد
اما او هم مجبور به ادامه بود
حالا باز نباید تنهایش بگذارم باید باز هم کنارش باشم راهنمایی اش کنم تشویقش کنم مراقبش باشم
من نمی گذارم او هم حسرت بخورد